کد مطلب:225195 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:190

بیان حرکت هارون الرشید بهرقله و فتح و خرابی شهر هرقله و سبب آن
در این سال هارون الرشید شهر هرقله را مفتوح و ویران ساخت و سبب این كار همان بود كه در ذیل حوادث سال یكصد و هشتاد و هفتم مذكور شد كه نقفور پادشاه روم در معاهدتی كه با رشید نموده بود به غدر و مكیدت پرداخت لاجرم هارون الرشید در این سال لشكری بزرگ و سرایای عظیم به ارض روم كشید و با یكصد و سی و پنج هزار تن مرتزقه یعنی سپاهی كه در دیوان نامبردار و روزی بر بودند سوای اتباع و متطوعه و سوای آن كسان كه نام ایشان در دیوان ثبت لشكریان مذكور نبود به آن سرزمین درآمد و عبدالله بن مالك را بر ذی الكلاع فرود داد و داود بن عیسی ابن موسی را با هفتاد هزار تن در ممالك روم به نهب و غارت و كشتن و ویران كردن مأمور گردانید و شراحیل بن معن بن زائدة قلعه ی صقالبه و دبسة را برگشود و یزید بن مخلد صفصاف و ملقونیه را فتح نمود، ملقونیه به فتح میم و لام و قاف و واو ساكنه و نون مكسوره و یاء خفیفه - شهری است از شهرهای روم نزدیك به قونیه تفسیرش مقطع الرحی است لأنه یقطع الرحی من جبلها.

و گشودن هارون الرشید هرقله را در شهر شوال این سال بود رشید مدت سی



[ صفحه 386]



روز در كنار آن شهر بنشست و آن شهر را بندان بداد تا به نیروی مردم رزم آزمای و قوت اقبال خلافت برگشود و آن شهر را ویران و مردمش را اسیر ساخت و حمید ابن معیوف را بر سواحل دریای شام تا مصر امارت داد و حمید تا قبرس كه جزیره ای است در بحر روم و گرداگرد آن مسافت شانزده روز راه است بتاخت و شانزده هزار تن از مردم آن جزیره را اسیر گردانید و اسیران را به رافقه آورد و ابوالبختری قاضی متولی فروختن آنان گشت و اسقف قبرس را به دو هزار دینار فداء دادند و بردند و شخوص هارون الرشید در بلاد روم ده روز از ماه رجب بجای مانده روی داد و هارون الرشید قلنسوه ای از بهر خود ترتیب داد كه بر آن رقم كرده بودند «غاز حاج» كنایت از این كه در حالت حج چنین فتحی نمایان و جنگی عظیم به پای آورد و آن قلنسوه را می پوشید و ابوالمعالی كلابی این شعر را در این باب بگفت:



فمن یطلب لقاءك أو یرده

فبالحرمین أو أقصی الثغور



ففی أرض العدو علی طمی

و فی أرض الترفه فوق كور



و ما حاز الثغور سواك خلق

من المتخلفین علی الامور



گاه در حج و گهی اقصی الثغور

گاه در رزم و گاهی بزم قصور



گاه در میدان و بر سر كرده خود

گاه در ایوان و در بر كرده خود [1] .



گاه اندر خانه ی یزدان پاك

گه بفرق رومیان افكنده خاك



گاه در لبیك یزدان غفور

گاه اندر پاسخ روم نفور



جمع این اضداد را دان ای بهی

جمله از اقبال دین و فرهی



و چون هارون ازین كار بپرداخت به سوی طوانه بتاخت و در آنجا لشكرگاه بساخت و چون امور آن سامان را در تحت نظم بداشت از آن زمین بكوچید و عقبة بن جعفر را از جانب خود در آن جا بگذاشت و او را فرمان داد تا در آن اراضی منزلی بنیان كند نقفور پادشاه روم چون حالت مرز و بوم و آن شدت و صولت هارونی و سپاه اسلام را بدید معتمدی را به درگاه خلافت پناه بفرستاد و متقبل باج و خراج گردید و جزیه بر خویشتن و ولی عهدش و بطارقه و سایر اهل بلدش به پنجاه



[ صفحه 387]



هزار دینار مقرر داشت: از آن جمله جزیه ی خودش را چهار دینار و پسرش را كه استبراق نام داشت دو دینار و از بطارقه و سرهنگانش را به همین میزان معین ساخت.

و نیز نقفور به توسط دو تن از بطارقه خودش كه از عظمای بطریقان و سرهنگان بودند در باب یك تن جاریه كه از جمله اسیران هرقله بود مكتوبی به این صورت به درگاه هارون الرشید بفرستاد: «لعبد الله هارون أمیرالمؤمنین من نقفور ملك الروم، سلام علیك أما بعد أیها الملك إن لی إلیك حاجة لا تضرك فی دینك و لا دنیاك هنیة یسیرة أن تهب لا بنی جاریة من بنات اهل هرقلة كنت قد خطبتها علی ابنی فان رأیت أن تسعفنی بحاجتی فعلت، و السلام علیك و رحمة الله و بركاته.»

بعد از عرض تحیت و سلام می گوید مرا با تو حاجتی است كه به دین و دنیای تو زیان ندارد و سهل و آسان است و آن این است كه دوشیزه از دختران اهل هرقله را كه نامزد پسرم می باشد به من ببخشی و مرا از خود خرسند بداری و یكی از سراپرده های خود را با مقداری طیب با وی برای من بفرستی، چون این مكتوب به هارون رسید فرمان داد تا آن جاریه را با زینت و آرایشی كامل بیاوردند و او را بر روی همان سریر كه رشید بر آن می نشست در میان همان سراپرده كه مخصوص به رشید بود بنشاندند، آنگاه آن جاریه ی سیمین عذار مه دیدار را با آن سراپرده و هر چه در آن سراپرده از ظروف نفیسه و امتعه ی بدیعه بود به رسول نقفور تسلیم كرد و هم از طیب و عطری كه خواسته بود به اضافه ی مقداری كثیر تمور و اخبصه یعنی نانی مخصوص و بسیاری مویز و تریاق برای او تقدیم كرد و رسولی از جانب خود نیز مأمور فرمود.

رسول رشید برفت و آن دوشیزه بدیعه و ارمغان های نفیس را به نقفور تسلیم نمود پادشاه روم را بسی خرسندی افتاد و مقدار یك بار دراهم اسلامیه بر اسبی كمیت كه مقدارش پنجاه هزار درهم می گردید به علاوه ی یكصد جامه ی دیبا و دویست جامه ی بزبون یعنی دیبای نیكوی ممتاز و دوازده باز شكاری و چهار سگ شكاری و سه برذون یعنی اسب نیكو به رسول رشید عطا فرمود، و نقفور شرط و عهد نهاده بود



[ صفحه 388]



كه ذوالكلاع را كه قلعه ای است از نواحی ثغور رومیه و نزدیك است به مصیصه و اصلش ذوالقلاع است و مبنی است بر سه قلعه و ذوالكلاع تحریف آن است و دیگر صملة و دیگر قلعه ی سنان را كه در بلاد روم است ویران نگردانند، رشید نیز بر وی شرط نهاده بود كه هرقله را كه ویران ساخته بود ملك روم تعمیر نكند تا نشان آن باقی بماند و در مرور زمان تذكره ی مردمان باشد و شرط دیگر این كه نقفور سیصد هزار دینار زر سرخ به درگاه هارون حمل كند.

یاقوت حموی در «مراصد الاطلاع» می گوید: هرقله به كسر هاء و فتح راء مهمله شهری است در بلاد روم هارون الرشید آن شهر را برگشود و مردمش را اسیر ساخت و در جمله ی اسیران دختر بطریق هرقله بود پس او را در جمله اسیران در غنیمت گاه بیاوردند و صاحب رشید او را بخرید و آن زن در خدمتش مكانتی عظیم حاصل كرد و آن مرد او را با خود به جانب رقه حمل داد و در میان بالس و رقه قلعه مشرف بر فرات برای آن ماه قلعه ای بساخت و آن قلعه را هرقله نامید و مدتی آن بنا آباد و عامر بود و از آن پس ویران شد و آثار عمارت و ابنیه عجیبه از آن بماند و آنجا نزدیك صفین و از جانب غربی آن است، معلوم می شود این دختر غیر از آن دختری است كه هارون به ملك روم باز پس فرستاد.

و از این پس انشاء الله تعالی در ذیل احوال و غرائب روزگار هارون به دنباله این خبر كه مسعودی در جلد اول «مروج الذهب» مسطور داشته است اشارت می رود.

ابوالفرج اصفهانی در مجلد هفدهم اغانی در ذیل احوال اشجع سلمی شاعر گوید: چون ابن الجزری بر پهلوان رومی فیروز شد و این خبر به رشید رسید صیحه بركشید كه آتش در مجانیق بیندازید و به دشمن بیفكنید چه این جماعت را در دفع آن چاره نیست سرهنگان در گاه كتان و نفط بر سنگ نهاده و آتشی در آن افروخته و بدیوار شهر بیفكندند و به این آسیب ناگهانی دروازه ی شهر را برگشودند و امان خواستند و شاعر مكی نازل جده این شعر بگفت:



هوت هرقلة لما أن رأت عجبا

حوائما ترتمی بالنفط و النار





[ صفحه 389]





كأن نیراننا فی جنب قلعتهم

مصبغات علی أرسان قصار



محمد بن یزبد می گوید اگر چه این كلام ضعیف است لكن در این موضع و موقع قدرش عظیم است و هارون الرشید جایزه عظیم بدو بداد و مالی اموال بر ابن جزری نثار كرد و او را سرهنگی بداد وی گفت بدون رزق و عوض می پذیرم و خواستار شد كه او را از ملازمت ركاب معفو دارند و در همان سرحد كه جای دارد منزل نماید پس در تمام مدت عمر خود در آن سرحد بزیست.

احمد بن علی بن ابی نعیم مروزی گوید: هارون الرشید برای نهادن غزو به خاك روم برفت و در هرقله نزول كرد و ابن جامع بر وی درآمد و این شعر را به تغنی بخواند:

هوت هرقلة لما أن رأت عجبا

در این حال رشید نگران ماشیه ای شد كه در می رسد گمان كرد كه دشمن می آید در حال برنشست و با نیزه كه به دست داشت شتابان شد و مردمان از دنبالش شتابنده شدند چون معلوم شد دشمن نیست برگشتند و ابن جامع برای او در این شعر تغنی و به این حال اشارت نمود: رآی فی السمار هجا فیمم نحوه - الی آخرها.

اسحق موصلی گوید: چون رشید از جنگ هرقله بازگشت در پایان شهر رمضان بر وی درآمد و چون عید رمضان را بنشست شعراء درآمدند اشجع پیشی گرفت و این شعر بخواند:



لا زلت تنشر أعیادا و تطویها

تمضی بها لك ایام و تثنیها



تا آخر آن. رشید هزار دینار به او عطا كرد و گفت بعد از وی هیچ شاعری نباید برای من انشاد شعر نماید، اشجع گفت سوگند با خدای این امری كه رشید فرمود از صله كه به من داد دوست تر دارم.



[ صفحه 390]




[1] يعني زن نوجوان نازك اندام خوبروي.